قفس اسارت
عدالت و آزادیم نابود شد و از بین رفت
شدم دنیایی پر از سکوت و جدایی های تلخ
وجود آشفته ام را خود بافته بودم رویش از سکوت و درونش از تنهایی
بی چتر باز کرده قدم زدم در باران های بی مهری
بحث است و دردناک چه بساط سنگینی
در بازار کفش ها کهنه ترین منم که خریدار ندارد جا ندارد برای هیچ کسی .
در اتاق های تاریک فانوس های خاموش منم که نوری دیگر ندارد برای کسی
روزگاری اسیری در قفس بودم ریخت بال و پر از قفس
بی مهر و تنها ولی رها شد
تر میشه چشمام به یاد بغض مانده در قفس
نه دیواری نه در و نگهبانی خود مانده ام بی نگاهی
میتوانم بروم پای رفتن ندارم فقط عشق من در این قفس مانده است
او تمام وجود من است نمیشود بی او از این قفس ها رها شد
حدیث عشق شعر زیبای جلال ژاله ا فایل صوتی این شعر جهت دانلود قرار داده شده است.